نامادری سیندرلا؛ ساکن اتاق زیر شیروانی
اخیرا کتابی خواندم در مورد اینکه چه عواملی میتوانند در میزان خستگی ما در زندگی شخصی و محیط کار تاثیرگذار باشند تا جایی که کار را به کندن و بریدن و در میانهی راه رها کردن برسانند. در یکی از فصلهای کتاب صحبت از این است که گاهی ما انسانها، به ویژه زنها، از خودمان انتظارات غیر واقعی داریم - چون ایدهآلگرایی - و فاصلهی میان آنچه هستیم با آنچه فکر میکنیم باید باشیم را با ملامت و اضطراب پر میکنیم. انگار صدایی ملامتگر در ذهنمان مدام ناکامیهایمان را یادآوری کند و زخم زبان بزند. نویسنده این ندای درونی را در خودش تشبیه به زن دیوانهای میکند که در اتاق زیر شیروانی زندگی میکند مثل داستان جین ایر. و بعد خوانندگان را تشویق میکند که زن دیوانهی ساکن شیروانی ذهن خود را ببینند و برایش اسم و تصویر ملموسی در نظر بگیرند، که موجودیت پیدا کند. چرا؟ برای اینکه پای میز مذاکره بنشانیاش و با زبان خوش یا با تهدید مجابش کنی صدایش را ببرد.
با این تصویر و اینکه کدامیک از موجودات منفوری که در زندگی شناختهام را برای این نقش انتخاب کنم چند روزی کلنجار رفتم ولی هر بار ذهنم چرخید و چرخید و روی یک چهره ایستاد؛ نامادری سیندرلا که گویا اسم هم دارد: بانو ترمین
حالا چرا این یکی؟ چون به معنای واقعی کلمه آنچه اضطراب ذهنی من با من میکند همان است که یک نامادری بدذات با کودکی بیگناه میکند. نامادری به خودی خود موجود خبیث و بیوجدانی نیست. اتفاقا به وقتش و برای فرزندان خودش به غایت دلسوز و مهربان است و بهترینها را برایشان میخواهد، بر کاستیهایشان چشم خطاپوش دارد و به موفقیتهایشان بیش از آنچه هست بها میدهد. ولی نوبت به نافرزندیاش که میرسد ناگهان کوهی یخی میشود که هر نگاه و هر جملهای که از دهانش بیرون میآید مثل قندیل قلب آن بچهی بینوا را نشانه میروند. بچهای که حتی اگر مثل سیندرلا زیبا و بینقص هم نباشد باز سزاوار اینهمه سردی و قساوت نیست. زن دیوانهی ساکن بالاخانهی من عشق و همدلی را خوب بلد است ولی نه برای من. روز را شب و قورباغه را جای قناری جا میزند فقط برای اینکه نکند من حس کنم چیزی به دست آوردهام یا جایی به حساب آمدهام. چرا اینها را نوشتم؟ خودم هم درست نمیدانم. شاید برای همان عینیت بخشیدن به ماجرا، برای جایی ثبت کردن این کشف برای روزی که بدانم میخواهم با این کشف چه کنم. هر چه نباشد بانو ترمین باید بفهمد در این مذاکره تمام گزینهها روی میز است. واقعا بامزه!