در ستایش بی‌کسی

تا به حال در این مهمانی‌های ۳۰-۴۰ نفری که صدا به صدا نمی‌رسد و یک عده را فقط برای سلام و خداحافظی می‌بینی بدون اینکه مجالی داشته باشی دو کلمه حرف با آن‌ها بزنی شرکت کرده‌اید؟ سرسام!

حالا به این معادله چاشنی که چه عرض کنم، زهرمار قید و بندهای خانواده‌ی سنتی و مذهبی را هم اضافه کنید که اگر خدای ناخواسته چهار تا آدم بامزه هم در جمع وجود دارد و یا جزو آن موارد نادری هستید که شوهرعمه‌تان بامزه از کار درآمده است نمی‌توانید با او معاشرت کنید چون نامحرم است! دو برابر سرسام.

آخر مهمانی از همه جالب‌تر است. با تقریب خوبی تک تک آدم‌های جمع با توشه‌ای از دلخوری‌های بالقوه از دربیرون می‌روند و با خودشان مرور می‌کنند فردا به چند نفر از حضار و غایبین این جمع باید زنگ بزنند که تعریف کنند دیدی فلانی چه گفت وچه کرد؟ حالا این میان چند نفری هم پیدا می‌شوند که به خداوندی خدا دل‌شان نمی‌خواهد طرف هیچ دعوایی باشند ولی پایشان یک جایی آن میانه گیر می‌افتد و ترکش‌ها به سوی‌شان روانه می‌شود. فکر می‌کنید اغراق می‌کنم؟ باور بفرمایید خیر.

بسته به اینکه ماجرا تا کجا بیخ پیدا کرده باشد بعضی دعواها از همان لحظه‌ی «خداحافظ شما، مرحمت زیاد» شروع می‌شوند. یعنی میزبان هنوز خانه را جمع و جور نکرده شیپور جنگ نواخته می‌شود. حالا اینکه چقدر طول بکشد و چند نفر دیگر به ماجرا ورود کنند و آیا حل و فصل بشود یا ثبت شود در تاریخ کدورت‌های فامیلی بماند. در هر فامیلی لااقل یک نفر هست که آمار تمام این دعوا و دلخوری‌ها را دارد و مغزش آرشیوبندی دارد با روز و ساعت .

مهمانی بعدی که فرا می‌رسد نیم ساعت اول تنشی خفیف در فضا حاکم است و همه منتظر که ببینند ماجرا به چه قسم پیش خواهد رفت. استراتژی « تو سگ کی باشی؟» است یا بهترین دفاع حمله؟

از همه‌ی این‌ها بدتر و گیج‌کننده‌تر؟ وقتی که بچه هستی و نمی‌توانی بفهمی چه شد که یک مکالمه‌ی در ظاهر پر از شوخی و خنده به اخم و قهر و قهرکشی ختم شد. فقط می‌توانی با خودت فکر کنی این آدم بزرگ‌ها چقدر عجیب‌اند و به خودت یاد بدهی به خنده‌های آدم‌ها نمی‌شود اعتماد کرد چون یک دقیقه‌ی بعد ممکن است جنگ کازرون و ممسنی دربگیرد.

در هر صورت ما خوشحال می‌شیم اگر دوست داشتی تشریف بیاری. خوب نیست آدم این شب‌ها رو تنهایی بگذرونه. انار نخوری و فال حافظ نگیری شب یلدا نمی‌شه که.

به خودم می‌آیم و می‌بینم ده دقیقه‌ای هست که خانم همسایه از اهمیت معاشرت و تنها نبودن در مناسبت‌ها می‌گفته و ذهن من پرت شده بوده به سال‌های کودکی و نوجوانی. فال حافظ در جمع؟ اختیار دارید! بفرمایید دستگاه دروغ‌سنج. سال‌ها پیش در یکی از این شبکه‌های ماهواره‌ای برنامه‌ای پخش می‌شد به نام لحظه‌ی عیان شدن حقیقت* و ماجرا این بود که عده‌ای داوطلب (!) می‌شدند در این برنامه شرکت کنند و درحالیکه دستگاه دروغ‌سنج به آن‌ها متصل است به سوال‌های خصوصی و جنجالی پاسخ دهند و بعد نتیجه در استودیوی پر از تماشاگر با حضور خانواده و دوستان نزدیک‌شان نمایش داده شود. نسخه‌ی ایرانی این برنامه را اگر می‌شد ساخت باید نامش را می‌گذاشتند صحرای محشر.

حالا معادل این برنامه را شما بگیر فال حافظ شب‌ یلدا در جمع خانواده‌ی ایرانی. همه روی‌ لبه‌ی صندلی‌ها می‌نشینند، گوش‌ها تیز می‌شود و نگاه‌ها بُراق و ‌آن‌وسط هم اووو و آآآآ و شوخی‌های خنُک و خنده‌های شیطانی! عذرخواهم ولی تخمی بازی.

شما گلپر دوست داری روی انار؟

کی کار به منو و مخلفات رسید که من نفهمیدم؟ جلوی خودم را می‌گیرم که به خانم همسایه نگویم نه نمی‌ریزم. شما هم نریز. چیه این کار؟ لبخند می‌زنم و می‌گویم: خیلی لطف دارید. ولی من ترجیح می‌دهم خانه‌ی خودم باشم.

واکنش خانم همسایه طوری‌ست که انگار واقعا بلند گفته باشم شما هم گلپر روی انار نریز چون بدمزه‌اش می‌کند.

سریع خداحافظی می‌کنم و با قدم‌های تند و کوتاه به سمت در آپارتمانم می‌روم. سنگینی نگاه پر از ترحم خانم همسایه را پشت سرم حس می‌کنم که لابد با خودش می‌گوید بی‌نوا!‌ اینقدر تنهایی و بی‌کسی کشیده که از آدم‌ها گریزان شده است. با خودم تصور می‌کنم احتمالا قصه‌ی زندگی مرا به عنوان آینه‌ی عبرت سر میز شام مهمانی شب یلدا بازگو می‌کند. ولی چیزی که نمی‌داند این است که من سکوت و تنهایی آپارتمان کوچکم را به دلهره‌ی مهمانی‌های اجباری ترجیح می‌دهم. همیشه و همه‌جا.

*Moment of Truth

Previous
Previous

تو هیچی از من نمی‌دونی

Next
Next

One Last Christmas Card